1144. از بچه ها و با بچه ها!

ساخت وبلاگ

دیروز حوالی ساعت دو بعدازظهر، قبل از اومدن به دفتر، به سوپرمارکت سر کوچه رفتم تا کافی میکس بخرم. به دقیقه نرسیده بود ورودم به فروشگاه، که دایی وسطی با دخترکش اومدن داخل! یه لحظه هاج و واج موندم که اینا اینجا چیکار میکنن! بعد که صحبت کردیم یادم اومد رزا جونم اونجا پیش دبستانی میره و الان از اونجا برمیگردن.

گویا دخترکمون هر روز بعد از پیش دبستانی با پدر جان به اون سوپرمارکت میاد و سهمیه داره از خوشمزه جاتش! یه بیسکوییت با طعم توت فرنگی برداشت و بدون توجه به اینکه باید پولی رد و بدل بشه یا هر داستان دیگه ای، بیرون رفت و با خوشحالی شروع کرد به باز کردن بیسکوییتش. در حالی که با دایی وسطی میخندیدیم، پول خریدامون رو دادیم و بیرون اومدیم. خوراکیشو بسمت من و پدرش گرفت و با شگفتی گفت بخور ببییییییییییین! مزه توت فرنگی میده!!!! از اون حجم شگفتی و ذوقزدگی باز به خنده افتادم. وااااقعا خوشحال بود که بیسکوییت ِ توت فرنگیش مزه ی توت فرنگی میده!

بعد که ازشون جدا شدم، به خودم فکر کردم. به اینکه دقیقا چه چیزهایی میتونه اون همه ذوقزده م کنه و منو به وجد بیاره. واقعا باید یاد گرفت از بچه ها. از بچه ها و با بچه ها :)

1149...
ما را در سایت 1149 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tinak بازدید : 152 تاريخ : سه شنبه 16 بهمن 1397 ساعت: 12:21